پنجمي ها سلام

ساخت وبلاگ
من ، معـــــــــلم هستمزندگی پشت نگاهم جاریستسرزمین کلماتتحت فرمان منستقصر پنهان منستقاصدک های لبانم هرروزسبزه ی نام خدا را به جهان می بخشدمن معلم هستمگر چه بر گونه ی منسرخی سیلی صد درد درخشش داردآخرین دغدغه هایم اینست :نکند حرف مرا هیچ کس امروز نفهمید اصلانکند حرفی ماند ؟نکند مجهولیروی رخساره ی تن سو خته ی تخته سیاه جا مانده ست ؟من معلم هستمهر شب از آینه ها می پرسم :به کدامین شیوه ؟وسعت یاد خدا را بکشانم به کلاس ؟بچه ها را ببرم تا لب دریاچه ی عشق ؟غرق دریای تفکر بکنم ؟با تبسم یا اخم ؟با یکی بود و نبود ؟زیر یک طاق کبود ؟یا کلاغی که به خانه نرسیدقصه گویی بکنم ؟تک به تک یا با جمع ؟بدوم یا آرام ؟من معلم هستمنیمکت هانفس گرم قدمهای مرا می فهمندبالهای قلم و تخته سیاهرمز پرواز مرا می دانندسیب هادست مرا می خوانندمن معلم هستمدرد فهمیدن و فهماندن و مفهوم شدنهمگی مال من استمن معــــــــــــــلم هستم ... پنجمي ها سلام ...
ما را در سایت پنجمي ها سلام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : panjomihasalamo بازدید : 71 تاريخ : چهارشنبه 12 بهمن 1401 ساعت: 21:19

نويسنده: فرشته جعفریخرگوش سفید و چاقی در جنگل سرسنجاب، مشغول درست کردن لانه ‏‏ای توی دل تنه درخت بود.خرگوش فریاد زد:- سلام آقای سنجاب. کمک نمی‏خواهی؟سنجاب عرق روی پیشانی‏اش را پاک کرد، جواب سلام خرگوش را داد و پرسید:- تو چه کمکی می‏توانی بکنی؟خرگوش دمش را تکان داد. دست‏هایش را به کمر زد و گفت:من می‏توانم با دندان‏ها و پنجه‏های تیزم، در یک چشم‏ برهم زدن برای تو چند تا لانه بسازم. سنجاب حرف او را باور نکردخرگوش گفت: «عیبی ندارد. از من کمک نخواه! اما به همه بگو خرگوش سفید می ‏توانست برایم لانه بسازد.»خرگوش خداحافظی کرد و به راهش ادامه داد. کمی که رفت، لاک ‏پشت پیر را دید.لاک‏ پشت آرام به طرف رودخانه می‏رفت. خرگوش سلام کرد و از او پرسید:آقای لاک‏پشت! می‏ توانم تو را روی دوشم بگذارم و زود به رودخانه برسانم.لاک‏ پشت، حرف خرگوش را باور نکرد. تنها جواب سلام را داد و شروع به حرکت کرد.خرگوش گفت:- عیبی ندارد. خودت برو. اما به همه بگو، خرگوش سفید می ‏توانست مرا به روی دوشش، با سرعت به رودخانه برساند.خرگوش، باز هم به راه افتاد و هویجی از دل خاک بیرون آورد و گاز محکمی زد، ناگهان خانم میمون را دید که یکی یکی، نارگیل ها را جمع می‏کند و در سبدی بزرگ می‏گذارد.جلو رفت سلام داد. گفت:خانم میمون زحمت نکشید. من می‏توانم از حیوانات زیادی که دوستم هستند بخواهم همه نارگیل ‏ها را جمع کنند و سبد را تا خانه‏ ی شما بیاورند.میمونهم حرف خرگوش سفید را باور نکرد و تنها جواب سلام را داد و دوباره به کارش مشغول شد.خرگوش گفت:عیبی ندارد. کمک نگیرید. اما به همه بگویید خرگوش سفید دوستان زیادی دارد که همه کار برایش انجام می‏دهند.خرگوش، زیاد از خانم میمون دور نشده بود که جوجه ‏‏دارکوبی را دید.جوجه، از لانه روی درخت پنجمي ها سلام ...
ما را در سایت پنجمي ها سلام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : panjomihasalamo بازدید : 93 تاريخ : چهارشنبه 12 بهمن 1401 ساعت: 21:19